ستایش عسلیستایش عسلی، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

زندگی مامان و بابا:ستایش عروسک

10 ماهگی ات مبارک..

دخترک من 10 ماهه شد. خدایا یعنی باور کنم؟ یعنی این منم که 10 ماهه با یه موجود کوچولوی ناز ومعصوم دارم عشق میکنم؟ یعنی این منم که خدا مسئولیت بزرگ کردن یکی از بهترین فرشته هاشو داده به من؟ خدایا چه مسئولیت سنگینی! خدایا خودت به من و حجتم کمک کن که از پسش بر بیایم. تا اینجا سعی کردیم هیچ کم و کاستی واسش نذاریم! والبته و صد البته که اونم واسه ما کوتاهی نکرده. همیشه صبور بوده.همیشه مهربون.همیشه خنده رو وخوش اخلاق.هر ثانیه مارو بیشتر عاشق خودش کرده .هر روز با کارای جدیدش مارو بیشتر شگفت زده کرده و قدرت خدا رو بهمون نشون داده. ستایشم من وبابا ازت ممنونیم که با ما راه میای و اذیتمون نمیکنی. هیچ وقت حتی یه شب به خاطر تو بیدار خ...
31 فروردين 1391

حموم..

امشب با هم رفتیم حموم.بلاخره روزی که دوست داشتم رسید. همیشه دوست داشتم شما آب بازیو بفهمی و وقتی میری حموم با اشتیاق بری که امشب اینجوری شد.البته چند وقته که آب بازی میکنی ولی با ترس .چون هنوز از آب میترسیدی.ولی الان دیگه همین که بردمت تو حموم ذوق کردی و خودتو به سمت شیر آب خم میکردی. خیلی بامزه بود همش میخواسی آبی که شیر آب میومدو بگیری. تازه  چند دفه هم گفتی "آبه".آخ الهی قربونت بشه مامان خوشگلم. تا آخر فقط آب بازی کردی با ولع هر چه تمام.البته آب بازی اولت نبود. چند روز پیشم استخرتو تو خونه آب کردم و کلی هم اونجا آب بازی کردی واسه همین دیگه دزد آب بازی شدی شیطونک. ازاین به بعد که هوا گرم بشه همیشه استخرتو آب میکنم که توش آ...
30 فروردين 1391

بوسسسس...

دو تا دست کوچولو کنار صورتم.دوتا لب ظریف و ناز روی گونم.بوووووووووس تازه امروز این کارو یاد گرفته. وقتی گفتم ستایش مامانو بوس کن.فوری دهنشو باز کردو با دستای نازش صورتم کشید طرف خودش و دهنشو گذاشت رو گونم.وااایییی خدا چه لذتی داشت! چقد ذوق کردم!می خواستم قورتت بدم ستایش!بس که با محبت این کارو میکنی. تو از همین الان محبت کردنو یاد گرفتی دختر مهربونم. از صبح اگه بگم 100 دفه این کارو انجام دادیم دروغ نگفتم مامان! آخه من خیلی خوشحالم که دخترم اینقد زرنگ و با احساسه. وقتی بابایی اومد مثل همیشه پریدی بغلش.بابایی بوسیدت.منم واسه اینکه غافلگیرش کنم گفتم ستایش بابایی رو بوس کن! ولی تو نمی دونم چرا خجالت میکشیدی!اومدی بغل من تو بغل...
30 فروردين 1391

بارون میاد..

بارون میاد جر جر پشت خونه هاجر هاجر عروسی داره دم خروسی داره.. و خنده ناز ستایشم و هماهنگی با مامان با آهنگ :"آآآآآآآآآ".الهی که من فدای این زرنگیت بشم مامان   این روزا که زیاد بارون میاد من وتو میریم پشت در هال وایمیستیم و به آسمون نیگاه میکنیم .من بهت میگم این بارونه.رحمت خدا و تو هم با لبخند و شوق به بیرون نیگا میکنی .بهت میگم خدا رو شکر کن مامان به خاطر این نعمت قشنگش و تو بازم میخندی و میگی:"دددددد".اینم شکر به زبون قشنگ ستایشم. و شروع میکنم به خوندن شعر بالا.تو هم که عاشق این شعر شدی و ذوق میزنی نفسم. خدایا شکرت میلیونها بار.نه خیلی بیشتر.اصلا نمیتونیم شکر نعمتهای بیکرانت رو به جا بیاریم. ...
30 فروردين 1391

خونمون خیلی قشنگه..

خونه یی که هر جاش و نیگا میکنم یه رد پایی ازتو میبینم. خونمون شاید وسایل شیک و خیلی گرون نداشته باشه ولی با گرمای عشق من و بابایی به هم و عشق ما به تو گرم و دوست داشتنی میشه. خونه یی که شاید بیشتر وقتا وسایلش بهم ریخته باشه .. همیشه یه استخر بادی کنار حالشه و توش پر از اسباب بازیه و تو  همیشه دور این استخر بازی میکنی نه توش!نمی دونم چرا؟ گوشه این خونه, پشت استخر, میز ناهار خوریه که تو همیشه از لا به لای صندلیاش میری و میای و با ما دالی میکنی مامان فدات رو فرشای این خونه همیشه وسایل قند عسلم افتاده که زیر دست و پا میاد و ... یه اتاق کوچولو داره که توش پر از وسایل صورتی و نازنازیه .پر از عروسکای رنگی.پر از لباسای کوچولو ...
29 فروردين 1391

آخ دلم تنگه برات..

20 دقیقه پیش با بابایی رفتی بیرون.اولش که رفتی تو دلم گفتم :"خوب چند دقیقه نفس بکشم"(آخه شما مریضی و حال نداری همش بغلمی .امروزم که بابا کشیک بود و یه پرونده داشت.نبود خونه) ولی هنوز 5 دقیقه از رفتنت نگذشت دلم برات تنگ شد.عکستو رو صفحه دسک تاپ دیدم دلم خواست بغلت کنم و بوسه بارونت کنم عشق من. تو با دل من چیکار کردی ستایش؟عذاب وجدان گرفتم از اون فکرم تو نفس منی .آخه چطوری بدون نفس زنده باشم. دلم تنگ شد واسه ددددد کردنت واسه "ماما " گفتنت که هر وقت میگی ماما قلبم میلرزه.عشقم بهت هزاران برابر میشه. دلم تنگ شد واسه اینکه وقتی تو آشپزخونه دارم کار میکنم میای از پاهام میری بالا و با اون چشای معصومت ذل میزنی بهم و من دیگه نمیتونم...
29 فروردين 1391

بهشت رو به من هدیه کردی عزیزترینم..

ستایشم میدونی تو مامانو بهشتی کردی؟میگن زنها وقتی مادر میشن یه آدم دیگه می شن .به خدا راست می گن.من کلا عوض شدم.همه وجودم غرق در احساس و عشق به تویه همه وجود مادر.با وجود تو عشقم به همه بیشتر از قبل شده.حجتم رو بیشتر از قبل دوست دارم .پدر نازنین و مادر مهربونم رو خیلی بیشتر از قبل دوست دارم و دایی محمدو خاله محدثه و همه اطریفیانم رو.   آخه کوچولوی من تو شدی الگوی ما. خوش اخلاق .خنده رو.مهربون.صبور.پاک و معصوم.با پشتکار زیاد.دوست داشتنی .کم توقع از دنیا و آدماش.و از همه مهمتر نزدیک به خدا و خیلی خصوصیات خوب دیگه که اگه بخوام بنویسم این وبلاگ گنجایششو نداره بهونه زندگی مامان.ما از...
28 فروردين 1391

دوری از تو..

دوری از تو ؟مگه میشه؟ حتی یه لحظه...خدایا خیلی سخته وقتی میزارمت خونه مامانی(تا حالا 4 دفعه شده)و میرم بیرون دل تو دلم نیست که زودی برگردم و غرق دربوست کنم. مست بشم از بوی خوش تنت و بوی شیر دهنت.عاشقشم ستایش. توی بازار همش چشمم دنبال لباسای بچه گونس .مغازه های بزرگ با لباسای کوچولوی نیم وجبی و دامنای چین چین و تاپای رنگارنگ که دلم می خواد همشونو واسه دردونم بخرم از همه رنگاش آخه سفیدبرفیه من همه رنگی بهش میاد و هر چی تنش میکنه مثل عروسکا میشه فداش بشم.. همیشه وقت غذا خوردن شما بیداری و سر سفره هستی ... وای روزی که تو خواب باشی و نباشی .انگار من و بابایی یه چیزی گم کردیم و بدون هیچ حرفی غذامونو میخوریم و خدا خدا میکنیم که تو...
28 فروردين 1391

بخواب ای کودک نازم..

بخواب ای محرم رازم.. بخواب تا مادر غرق در لذت بشه از دیدن روی ماهت. من با دنیا میجنگم فقط تو آرام بخواب هستی ام! نمیزارم هیچکس این خواب نازتو بهم بزنه.هدف ا زآفرینش من بوجود آمدن توست و آرامش تو و دیگر هیچ!   وقت خواب که در حال شیر خوردنی به صورت پاک و معصومت نگاه میکنم و خدارو هزاران بار شکر میکنم به خاطر دادن یه فرشته به ما و تو گوشت والعصر میخونم.این سوره رو از اولین روزایی که فهمیدم تو وجودمی واست میخوندم واسه همین باهاش انس گرفتی و تا آخر عمرم برات میخونم هستی مادر چون تو این این سوره رو دوست داری.وقتی خوابت میبره روت رو می پوشم .یه بو س کوچولو ولی با تمام عشقم . وقتی خوابی حسابی نیگات میکنم و میرم تو رویاها.ع...
28 فروردين 1391

دردت به جونم گریه نکن..

آروم جونم گریه نکن .. دردت به جونم گریه نکن.. گریم میگیره گریه نکن.. ای مهربونم گریه نکن.. خدایا چقدر سخته!اول تب کرد... بعد سینش گرفت.. بعد عفونت شدید از دماغش اومد.. حالا هم که اسهال علاوه بر دردای گذشته.. دو بار دکتر بردیمش.. دو تا آمپول خورده .الهی بمیرم برات دختر صبورم! ستایشم ,ناناز مامان زودتر خوب شو.سه روزه که همش بیماری.وقتی خوابی سرفه های خیلی شدیدی میکنی که با گریه از خواب بیدار میشی و با نوازشای من دوباره به خواب میری.قلبم درد میگیره وقتی حال و روزتو میبینم. به خدا حاضرم تا آخر عمر غذا رو بجوم بذارم تو دهنت ولی تو انقد سختی واسه دندون نکشی نفسم! خدایا همه دردو سختی های دندون در آوردن دخترم رو به من ...
28 فروردين 1391